تخریب حرم ائمۀ بقیع علیهم السلام
در عـالـم رویـا سفری سوی تو کردم بی خود شدم از خود هوس کوی تو کردم از شـوق زیـارت نفسم حـبس به سینه خـواهـم بـنـشـیـنـم به سـر بـام مـدیـنه مـن هـشـتـم شــوّال هــوایـی بـقـیـعــم گریه کن یک روضۀ مکشوف و فجیعم مرثیـۀ جانـسوزِ همان ظهـر جسارت آن روزِ بـدِ حـملـۀ اشـرار و شرارت روزیکه عدو تخم نفاقی به سبو ریخت در شهر نبی گنبد و گلدسته فرو ریخت حـالا مَـثَـل فـصـل خــزانـیِ بـهــاری گریه کنم از بهـر ضریحی که نداری صحن تو که دلگیر تر از کنج اتاقی ست بر روی مزار تو نه شمعی نه چراغی ست بیـن من و تو فـاصـلـه دیـوار کـشیدند بر قـبـر تو نـقـاشی مـسـمـار کـشیـدند از غصه بسوزم که غـریب وطنی تو آری حـسنـی تو حـسنـی تو حسنی تو با دیدن شش گوشه به این نکته رسیدم مـظلـوم تر از تـشنـه لب بی کـفـنی تو در پـیـش نـگـاه تـر تو فـاطـمـه افـتـاد الحق که اسیـر غـم و درد و محنی تو هم شاهـد دیـوار و در و کوچـه ای آقا هم شـاهد گـوشـواره و دست بزنی تو روزی به تـولای نـگـاهـت بـسـرایـیم بـا فـرشچـیـان سـوی دیـار تو بـیـایـیم مایـی که به دام غـم عـشق تو اسیـریم احـداث حـرم را هـمگی دست بگیریم روزی به تمـاشـای ضریـح تو بنازیم در عـالـم نــقــاره زنـی ها بـنــوازیــم سجـادیـه و صـحـن حـسـنّـیـه بسـازیم اطـراف دو تا حـوزۀ عـلـمـیـه بسازیم یک روز بـسـازیـم همه بـاورمـان را خـوشحـال نـمـایـیـم دل مــادرمـان را |